امروز وقتی دستان دوستانم را هنگام خواندن دعای آرامش می‌فشارم، احساس انرژی و شیرینی دارم. دیگر تنها و منزوی نیستم. به جایی و اصولی معنوی احساس تعلق می‌کنم. برایم تجربه‌ی زیبایی است. در صورتی که قبلاً من هرگز به کسی و جایی تعلق نداشتم. نفرت از خود و دیگران باعث شده بود که سال‌ها از گردونه‌ی زندگی خارج شوم. بلاتکلیفی و سرگردانی و احساس بی‌ارزشی باعث می‌شد، که وابسته به کسی و یا چیزی شوم، گاهی با افرادی از قبیل دکتر یا مهندس یا اشخاص پولدار می‌گشتم، گاهی به موقعیت اقتصادی، شهرت و یا مقامی وابسته می‌شدم تا شاید در کنار آن‌ها ارزشی پیدا کنم. احساس دردناک بی‌ارزشی چیزی نیست که از آن به سادگی رها شد، هیچ راه‌حل علمی و دارویی برای بیماری‌ام پیدا نمی‌شد. در چنین وضعیتی به پدر و مادرم دشنام می‌دادم، که چرا من را به خاطر یک لحظه لذت به دنیا آورده‌اند. راستی نقش من در خلقت و دنیا چیست؟ در چنین درگیری‌های فکری فقط صدای خواندن دعای دوستان مرا آرام می‌کند. خداوندا: آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آن‌چه را که نمی‌توانم تغییر دهم، شهامتی تا تغییر دهم آنچه را که می‌توانم و دانشی که تفاوت آن
به صدای مهربانی گوش بده، آرام باش!

گزیده ایی از کتاب پاک زیستن...

گزیده ایی از کتاب پاک زیستن..

گزیده ایی از کتاب پاک زیستن.

چیزی ,وابسته ,بی‌ارزشی ,باعث ,گاهی ,چنین ,کسی و ,آن به ,را که ,به کسی ,خواندن دعای

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کاروان دل به این وبلاگ خوش امدید احسان محمدی فاضل اتاق تکنولوژی دراسات شناخت زندگی امام حسن علیه السلام I love Messi همه چی اینجا دل نوشته ...تاریخ مردم خوانسار