ایمان
26 مارس 6 فروردین
وقتی جوان بودم فکر می کردم خیلی ایمان دارم اما پس از سالها زندگی کردن با یک معتاد به نظر می رسید که ایمانم ضعیف شده است .چطور این همه حادثه های غم انگیز برای آدمی به این خوبی اتفاق می افتد؟؟؟
من که داو طلب خدمت در کلیسا بودم به طور مرتب به دیدن مادرم می رفتم.
آیا خدای دوره جوانی ام این همه خوبی و کارهای خیریه را که انجام میدادم نمی توانست ببیند؟؟؟
مدتی طول کشید تا فهمیدم که در تمام این موارد نقش بازی می کردم و نداشتن ارتباط با نیروی برترم بخش بزرگی از آن بود.حتی بعد از اولین باری که همسرم زندانی شد ایمان داشتم که زندگیمان بهتر خواهد شد.به هر حال بعد از سالها زندگی با اعتیاد فعال ،زنده ماندن رسم تازه زندگی شد.
یاد گرفتم رفتارنا معقول او را برای خود تعبیر کرده و سپس رفتارم را طبق آن تنظیم کنم.موقع خوابیدن کیف دستی و سوییچ ماشین را زیر بالشت خودم می گذاشتم و با گریه به خواب می رفتم.دیگر باور نمی کردم حمایتی که می خواستم برایم فراهم شود.اما ایمان جوانی ام که فکر می کردم نتیجه کارهای خوب من بود مرا از خواب و خیال بیدار کرد.امروز در نارانان یاد می گیرم که ایمان،اعتماد به یک نیروی بزرگتر از خودم است که می تواند سلامت عقل را به من باز گرداند.
تفکری برای امروز:
امروز یک رابطه با نیرویی بزرگتر از خودم دارم.می دانم که فقط از طریق ارتباط روزانه با این نیروی برتر می توانم خودم را ببینم.ایمان دارم که این نیرو وجود دارد و مایل است در تمام تصمیم ها مرا هدایت کند.از خواندنی هایی که علامت گذاری کردم این است:"نمی دانم در آینده چه پیش می آید اما می دانم آینده در دست کیست"اکنون این را باور می کنم.
نارانان برنامه مذهبی نیست اما یک روش برای زندگی است_
کتابچه آبی نارانان
درباره این سایت