وسواس فکری
23مارس 3فروردین
من کسی بودم که زندگی ام پیرامون معتاد می چرخید.فکر می کردم کارم این است که پیش بینی کنم او چه می خواهد و چه نیازی دارد تا بدون مهم بودن قیمت تهیه کرده و به او بدهم.هر چیزی را فدای او می کردم حتی نسبت به فرزندانم در اولویت قرارداده بودم.مطمعنا خودم را برای هوی وهوس او و مشکلات او فدا می کردم.مخصوصا درست زمانی که برای نجات او از عواقب مصرف موادش دخالت می کردم.شب ها بیدار می ماندم نمی توانستم بخوابم .وقتی از رفتنش چند روز می گذشت می ترسیدم زندگیش در خطر باشد.برای جستجوی او به بیمارستان زنگ می زدم.حتی به پاسگاه های پلیس سر می زدم تا اینکه بدانم حالش خوب بوده و خیالم راحت شود.یکی از کسانی بودم که در برگه "احضاریه دادگاه"نمی فهمیدم که فقط اسم او در دفتر دادگاه بوده نه اسم من.وسواس فکری من خوشحالی و رضایت او بود.او دنیای من شده بود.
در نارانا ن به مرور یاد گرفتم که تمرکزم را قدم به قدم روی خودم بگذارم.در ابتدا با تمرین کردن باید یاد می گرفتم تمرکز را از روی او بردارم .باید یاد نی گرفتم تا وقتی که نتوانم روی خودم تمرکز داشته باشم ،تمرکز را جای دیگری قرار دهم.بنا بر این با تمرکز شروع کردم به :توجه و رسیدگی بیشتر به فرزندانم که به آن نیاز داشتند ،خدمت کردن در نارانان ،توجه به پدر بزرگ پیرم،به مادر معلولم و به شغلم.:با اینها توانستم کم کم تمرکزم را از روی معتاد بردارم.
از شعار ها استفاده کردم:"به آسانی انجام بده"،"سخت نگیر"،"فکر کن"،"چقدر اهمیت دارد؟"و"روز به روز".این شعارها در دوره سخت طولانی تغییر به خاطر حواس پرتی ناشی از وسواس فکری ،مرا به سمت مواجه شدن با واقعیت هدایت کرد.فقط بعد از رها شدن از وسواس فکریم بود که توانستم تمرکز روی خودم را شروع کنم و به انسان شادترو سالم تری تبدیل شوم.
تفکری برای امروز:
هنگامی که استفاده از همه ابزارهای برنامه را تمرین کنیم وسواس فکری از بین می رود و تمرکز روی خودمان بر می گردد.
درباره این سایت